توی ناله های زنی که داره وضع حمل می کنه ...
توی پینه های دست ادمهای بدبخت و فقیر ...
توی ارزوهای دخترهای فقیر دم بخت که دوست دارند کسی با اسب سفید بالدار بیاد و اونها رو از نکبت فقری که توش گیر کرده اند نجات بده ...
توی دل مردی که شب با جیب خالی باید بره خونه، اما از زن و بچه هاش خجالت می کشه ...
توی دل زن اون تعمیرکاری که دوست داره شبها که شوهرش از کار برمی گرده خونه، دستهاش از روغن و گریس سیاه باشه که یعنی اون روز کاری بوده و شوهرش پولی دراورده و به همین دلیل اول به دستهای شوهرش نگاه می کنه ببینه سیاهند یا نه ...
توی دل اون شوهر که اگر دستهاش سیاه نباشن ساکت میره یه گوشه اتاق تا گرسنه بخوابه اما صدای زنش که هی به بچه هاش میگه خدا بزرگه خدا بزرگه نمی ذاره اون بخوابه ...
توی نماز های طولانی ان عابد که خلوت شبانه اش رو حاضر نیست با همه دنیا عوض کنه ...
توی چشمهای سرخ شده کسی که به ناحق سیلی می خوره اما خجالت می کشه گریه کنه ...
توی اشکهای بچه ای که از درد بی پدری گریه می کنه و حتی معنی یتیم شدن رو نمی تونه بفهمه ...
توی تنهایی ادمها ...
توی استیصال ادمها ...
توی، خدایا چه کنم ها ...
توی خوشحالی شب عید بچه ها ...
توی شادی عروسها ...
توی غم تمام نشدنی زنهای بیوه ...
توی بازی بچه ها ...
توی صداقت ...
توی صفا ...
توی پاکی ...
توی توبه ...
توی توبه های مکرری که دایم شکسته میشن ...
توی پشیمانی از گناه ...
توی علی ...
توی نماز علی ...
توی اشکهای علی ...
توی غمهای علی ...
توی ...
خدا همه جا هست .........
:: بازدید از این مطلب : 1119
|
امتیاز مطلب : 146
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47